مدح و ولادت حضرت معصومه سلاماللهعلیها
امشب شـمـيـم آمدن گـل رسـيده است يعنی گلی به گلشن هستی دميده است جانـبخـشتـر ز رايحۀ گـلـشن بهشت بر ما نسيم مرحمت حـق وزيده است از آسـمـان هـفـتـم خود نـور كـردگار خطی ز نـور تا به مدينه كشيده است مـهـری به روشـنـایـی آئـيـنـۀ عـفاف از نـور لايـزال خـودش آفـريده است در آسمان نوشت كه معصومه نام اوست نامی كه روشنایی قـدر و مقام اوست موسی كه از رسـيـدن او باخـبر شده در طور خويش شاهد نور شجر شده لبـخـنـد گـرم او به همه میدهد نشان آثــار شــادمــانــی او بـيــشـتــر شـده از نـجـم ثـاقـبی كه دمـيـده به دامنـش آغـوش نـجـمـه جـلـوگه آن قـمر شده شـكـرانـۀ شـكـفـتـن آن بـانـوی عفاف موسی نـشـسـته گـرم نماز سحر شده خيل فرشتگان به فـلک مات ماندهاند از آسـمـان به مقـدم او گُل فـشـاندهاند ای دل مدينه از همه جا ديدنیتر است از كعبه، از محيط صفا ديدنیتر است رو كن بر اين حريم كه از مسجدالحرام اين قـبـلگـاهِ اهل ولا ديـدنـیتـر است او سيب سرخ گلشن موسی بن جعفر است يعنی كه از بهشت وفا ديدنیتر است از هركه شادمان شده در اين بهارِ عشق گـلـخـنـدۀ امـام رضـا ديـدنـیتر است رو بر حـريـم قـدسی اين دلـنـواز كن عـيدی دهـد امـام، تو دستی دراز كن اين فاطمینسب كه بود فـاطمی مرام آئينهای ز عـصـمت او را گرفـته وام من عاجزم ز درك مقام كسی كه هست هم بر امام دخـتر و هم خـواهـر امام او آن كريمهایست كه از فيض حق بُوَد خيـركـثـير بر همه عـالـم عـلیالـدوام هرروز در حريم بهشتی او ز عرش خيل ملك رسند حـضورش به احترام زيـبـد به او كه آيـنـۀ ذات كـوثـرست او كـوثـر مقدس موسی بن جعفرست ای افـتخار مكـتب قـرآن خوش آمدی ای خواهر امام خراسان خوش آمدی هرچند در مدينه شكفتی چو گل، ولی بـانـوی آفـتـابـی ايـران خـوش آمـدی گـنجـيـنۀ عـفـاف و شرفـنـامۀ حـيات آئـيـنـۀ نجـابت و ايـمـان خـوش آمدی بال فـرشتـگـانِ خدا فرش راه توست روشنترين سپـيـدۀ دلها نگاه توست شهر عـلوم قـم ز تو و خود عليمهای در علم و فضل و دانش و تقوا فهيمهای گـويند عـالـمانِ جـهـان بر تو عـالـمه اجداد تو حكـيم جهـان، تو حكـيـمهای قدرت فزونتراست از آن چه سرودهاند ساره چو هاجرست بر اين در نديمهای حاجـترواست سائل درگـاه جـود تو از بس رئوف هستی و بسكه كريمهای هركس غريب بر درت آمد غريب نيست از چشمۀ عنايت تو بی نصيب نيست با برقی از نگاه تو رخـشـنده میشوم با آفـتـاب مـهـر تـو تـابـنـده مـیشـوم احساس سرفرازیام از باتو بودن است ای سرفراز، بیتو سرافکنده میشوم از شعر نارسا و از اين كـوتهیِ طبع بار دگر حـضور تو شرمنـده میشوم لطفت هميشه شامل حالِ «وفایی» است از اين مرام توست كه دل زنده میشوم اين شعر رابه پای محبّت حساب كن آئــيـنـۀ وجــود مـرا نــابِ نــاب كـن |